● اون شب ساعت حدود 11 بود که رسيدم خونه... خسته ي خسته . نشسته بود روي مبل . کنار پاش نشستم رو زمين و سرم رو گذاشتم رو زانوش.. براي اولين بار توي اين 23 سال دستش رو گذاشت روي سرم و موهامو نوازش کرد... دلم ميخواست اون لحظه کش ميومد و هزار ساعت طول مي کشيد. نوازشي که مي دونم شيريني اش رو شايد هيچوقت ديگه و نه در هيچ مغازله عاشقانه اي تجربه نکنم... هنوز هم که يادش ميوفتم اشک تو چشمام جمع ميشه... يعني بازهم تکرار ميشه باباي مهربــون؟!..
□ نوشته شده در ساعت 5:12 PM توسط مُنا
● نامه ليلي به مجنون :
اي يار قـديـم عهــد چــوني
وي مهــدي هفت مهد چــوني؟
اي خازن گنج آشنــايــي
عشــق از تو گرفته روشنايـي
اي خون تودادکوه را رنگ
ساکن شده چون عقيق درسنگ
اي زخم گـه مـلامـت مـــن
هـم قـافـــله ي قـيـامــت مــن
اي دل به وفـــاي من نهاده
در معـرض گـفـتـگو فـتــاده..
من دل به وفــاي تو سپرده,
تو ســر ز وفـــــاي من نبرده
..
چـوني وچگونه اي چه سازي
من با تو تو با که عشق بازي؟..
مـويي ز تو پيش من جـهاني است
خــاري ز ره تو گل ستـانـي است!
من مـاه و تو آفتابي از نــــور
چشــــــمي به تو مي گــشــايم از دور
..
دل تنگ مبــاش اگـر کس ات نيست
من کـس نيم آخــر؟ اين بس ات نيست؟!..
..
"ليلي و مجنون-- نظامي گنجوي "
□ نوشته شده در ساعت 4:51 PM توسط مُنا